جیم جارموش،یکی از کارگردانهای مطرح، خوش ذوق وصاحب سبک سینمای مستقل آمریکاست که فیلمهایش توانسته است جوایزمعتبر بین المللی راکسب کند.از فیلمهای مطرح او می توان به :گوست داگ،مرد مرده،شب روی زمین،قهوه وسیگار، مغلوب قانون،عجیب تر ازبهشت،گلهای پژمرده و...اشاره کرد.
.
گوست داگ:
گوست داگ، یا روش سامورایی از کارهای خوش ساخت ودیدنی جیم جارموش،محصول1999می باشد.
که توانست جوایز معتبری را ازآنِ خودکند.این فیلم داستن عجیب، غریب وبیگانه ای دارد که جارموش توانست به خوبی به آن بپردازد.
شاخصه هایی چون روایت پردازی مینی مالیستی،تاکیدبر ریتم وساختارو فضای سوررئال،روایت گونه وشاعرانه ازویژگی های فیلم است.نگاهی منفی، طنزی تلخ ودرعین حال انسانی به زندگانی،داستان تنهایی خودخواسته وفلسفی،ازخودبیگانگی،عدم درک متقابل، همدلی،مرگ وزندگی ورهایی درهم آمیخته است تا دیگر شاخصه های گوست داگ باشد.فیلم در ژانر جنایی واکشن ودلهره آوراست که تاکید برفلسفه شرق بویژه فرهنگ سامورایی دارد.
درنیویورک شلوغ وپرازدحام، سامورایی عارف مسلکی زندگی می کند که درجهان اطرافش همه چیز درحال تغییر است وسنتها وآیین های گذشته درحال نابودی است ولی اوبا آیین ها وروشهای سنتی وسامورایی زندگی می کند.گوست داگ (بابازی هنرمندانه فارست ویتاکر)که اتفاقاً سیاهپوستی است با پلک های افتاده ومعصومیتی خاص فردی است که بدنبال آیین های سامورایی است وزندگی اش رابراین اساس بنا نهاده،دارای تمرکز عالی(زمانی که رانندگی می کند وموسیقی گوش میدهد، درحالیکه اصلا گوش نمی دهد ودر افکارواندیشه ی خود غوطه وراست) ،سرعت بالا وچابکی در حرکات وهفت تیرکشی،وفاداری وپایبندی به استاد ومحبت او وکسی که درگذشته به تو محبت کرده وغیره می باشد.برای دوست بودن نیازی به حرف زدن نیست،بلکه برای گوست داگ تنها همدلی برای دوست شدن کفایت می کند(درجایی می بینیم بهترین دوست او یک بستنی فروش فرانسوی است که اصلا انگلیسی بلد نیست،ویا دختر بچه ای کم سال،که شاید حرفهای او رانفهمد اماافکاری بزرگ دارد)او مانند سامورایی ها انسانی جوانمرداست که نارونمی زند،خیانت نمی کند وبه قول هایش
وفاداراست.اوبرعکس گانگسترهای دیگردر خلوت وتنهایی زندگی می کندوبه جای ارتباط با آدمهایی که ناجوانمردند وخائن وبی وفا،باکبوترهایش بازی می کند وارتباط دارد(جایی که گانگسترها وحشیانه کبوترانش را قتل عام می کنند،وهنوز تصمیمی برای کشتن گانگسترها نگرفته بود،تصمیم می گیردتا آنها رابکشد).اومسائل را با عقل نمی سنجدبلکه احساسش براو غلبه داردتا جاییکه استادش راکه عضو مافیاست باتمام خیانت هایش، نمی کشد.گوست داگ داستان قهرمانی است عجیب ، غوطه ور درسیروسلوک عرفانی.درواقع مافیانمادی است ازیک تبهکاری که باعقل ونقشه پیش می رود(اگرچه جارموش دراینجاهم آنان را مسخره می کند)ولی گوست داگ،عشقی است که درظاهرخشن است ولی باطنی قانونمند ووفادار داردودرکل بیان میداردکه حس از عقل برتر وجلوتراست.دربعضی سکانسها چند بار سگی سیاه رامی بینیم که به گوست داگ خیره شده است،گویی او خودگوست داگ (شبح سگ)است چراکه وفادارترین حیوان روی زمین است،وگوست داگ هم وفادارترین شاگردبه استادش می باشد.جیم جارموش در تدوین فیلم(خود او تدوینگر بود)به خوبی دنیای موازی رانشان میدهد وبه این لحاظ بیننده به درستی همراه با لذت در کم وکیف داستان قرار می گیرد.
باید گفت ما دوتیپ یا گروه رادرفیلم داریم که نماینده جامعه ی امروزند وجارموش با روبرو قراردادن آنهاسعی در به نمایش نهادن دنیای درونی وبیرونی آنان را دارد.اول:آدمهایی که هدفی مشخص ومطلوب دارندوبه حقیقت زندگی واقفند(گوست داگ نماینده این گروه است).دوم:آدمهایی که درسرگردانی پایان ناپذیری به سرمی برندوبه هیچ جانمی رسند.(مافیانماینده این گروه است).
این فیلم صحنه برخورد اقلیتی(گوست داگ)است که گویی مسافری اند که ازجهان
ماقبل مدرن با آرمانهایی اساطیری وفرا مادی به جهان پست مدرن وبی هویت وناشناخته
امروزقدم نهاده اند(درصحنه ای گوست داگ به لویی می گوید: دیگر هیچ چی معنی نداره...!!)ویا (در صحنه ای دیگر گوست داگ دوشکارچی رامی بیند که خرس سیاهی راکشته اند.ودلیل کشتن خرس را این میدانند:چون دیگه این ورا پیداشون نمیشه..!!!)
وتبهکارانی که نمونه ای ازاکثریت غالب در دنیای امروزند.کسانی که که بی هوییتند،
بی برنامه اند،وبرای کارهایی که انجام می دهند دلیل خاصی ندارن وگاهاً دلایل مضحکی
هم دارن.(در صحنه ای حکم به قتل گوست داگ می دهندکه چرا یکی از افرادشان را کشته است، درصورتی که خودشان دستور به کشتن اون فرد را داده بودن)ویادرصحنه ای(دوعضو مافیا که باهم درحال گفت وگو هستند .یکی میگه من توی مسابقه شرکت کردم با شماره ماشینم،ولی شماره خونه ام برنده شد...)
گوست داگ دربسیاری ازمواردبا مافیای اطرافش نه تنها تفاوت دارد بلکه تضادهم دارد، چه در شخصیت وچه ازجهانی که که هردو درآن زندگی می کنند.مثلاً:
«گوست داگ از ابتدا مرگ را باور دارد و انتظار آن را میکشد. این اعتقاد او از اولین جمله فیلم که از کتاب «ماکاگوره»(نوشته یاماموتو)واز زبان او نقل میشود عیان میگردد: «زمانی که جسم وجان درآرامش اند باید به انواع مرگ اندیشید...».
پس او با داشتن این آگاهی از مرگ در زندگی خود غایتی دارد و تنها به دنبال نحوه مرگ خود میگردد نه رسیدن به حقیقت مرگ. همین هدف سبب میشود او در انتهای فیلم در برابر مرادش «لویی» با سری افراشته و به انتخاب خودش بمیرد. طبق اعتقاد سامورایی ها و آنچنان که در ماکاگوره آمده «...در همه موارد این نقطه پایان است که اهمیت دارد.»
اما تبهکاران (انسانهای غرق شده در شرایط هولناک دنیای امروز)به چنین آگاهی و بینشی نرسیده اند و مدام از ترس مرگ به هر کاری دست میزنند(اشتباهی کس دیگری راکه ظاهراًشبیه گوست داگ بود می کشند) و در انتها نیز با مرگی غیرمنتظره و ناخوشایند مواجه میشوند و این یعنی نقطه مقابل گوست داگ.
این افراد حتی برای یافتن موجودیت اهداف خود در جهان اطرافشان تلاشی نمیکنند بلکه آرمانهای خود را در شخصیتهای کارتونی که تماشا میکنند میجویند. و جالب اینجاست که در مواردی آنچه شخصیت های کارتونی انجام میدهند در عالم واقعیت به دست «گوست داگ» انجام میشود مثل کشتن تبهکاران از طریق لوله فاضلاب که عین آن را در کارتونی که رییس تماشا میکنند میبینیم.
همچنین گوست داگ به رابطه مراد و مریدی اش با لویی، (یکی از تبهکاران) اعتقاد کامل دارد و تا لحظه مرگ نیز تنها پیشوایش را رها نمیکند و این نقطه مقابل تفرقه و بی اعتمادی است که در میان تبهکاران رخنه کرده است.
در جایی «گوست داگ» رو به آسمان ایستاده و کبوترش را مینگرد تا لحظه ای که کبوتر روی شانه اش مینشیند. سکوت و آرامش او در این صحنه نوعی تقدس و تعالی جویی را القا میکند و این نما قطع میشود به تبهکاران که در خیابان به آسمان نگاه میکنند اما نه برای دیدن پرنده و پرواز زیبایش که برای تذکر دادن به کودکی که بی وقفه اسباب بازی اش را از بالکن روی سر آنها میریزد.
در این فیلم، وجه تبهکاران تخریب میشود. تبهکاران نه تنها در نظر بیننده ابهتی ندارند که گاهی بسیار مضحک به نظر میرسند. اختلافات بچه گانه آنها، بازیچه قرار گرفتنشان و… به نوعی هویت آنها را تحقیر میکند.»
«شخصیت سامورایی سیاهپوست با استفاده از نمادهایی چون کبوتر و بستنی فروش فرانسوی زبان است که ابعاد روشنتری مییابد. کبوتر به خودی خود یکی از عناصر بسیار مهمیاست که نبود آن از جنبه فرا زمینی گوست داگ میکاهد. در تیراژ اول فیلم صحنه هایی از شهر را از بالا میبینیم و کبوتری که در این صحنه پرواز میکند. انگار ما همه چیز را از دریچه چشم کبوتر که استعارهای است از روح آزاده گوست داگ میبینیم. و وقتی کبوتر به مقصدش یعنی پشتبام منزل گوست داگ میرسد میبینیم که گوستداگ چشمانش را باز میکند و انگار جان میگیرد. این صحنه موید چیزی است که گفتیم.
این کبوتر در پایان فیلم نیز کنار جسد گوست داگ مینشیند و این موضوع را یادآور میشود که «مرگ پایان کبوتر نیست» و روح والای گوست داگ تا ابد جریان دارد.
اینکه گوست داگ در شهری شلوغ و بزرگ تنها با بستنیفروش فرانسویزبانی که هیچ کدام زبان یکدیگر را نمیفهمند و تنها وجه شباهتشان سیاهپوست بودنشان است و دختری کوچک، دوست است خود حکایت دیگری دارد. شاید این دو رابطهای ورای زبان و بینیاز از کلمات دست و پا بریده برقرار میکنند.»...
داستان فیلم:
گوست داگ سیاهپوست قوی هیکلی است که برای یک گروه مافیایی کارمی کند.وظیفه اش کتک زدن یا کشتن افرادی است که بااین گروه همراهی نمی کنند.سالها پیش لویی
(یکی از افرادگروه مافیایی)جان اورا ازدست گروه تبهکاری نجات میدهد وازآن روز به بعد لویی می شود مراد گوست داگ.او دراین دنیای شلوغ به سبک وآیین سامورایی زندگی می کند.به زودی در می یابد که بعد از انجام ماموریتی برای این گروه مافیایی،ازسوی همین گروه محکوم به مردن شده است.گوست داگ تصمیم می گیرد پیش ازمردن انتقامش رابگیرد....
.
.
گوست داگ:میدونی درفرهنگ های باستان، خرس هاباآدمهابرابرند؟
شکارچی:اینجافرهنگ باستانی وجود نداره آقا.
گوست داگ:بعضی وقتها وجود داره(شلیک..)
شاید هنوز هم آدمهایی باشند که فارغ از تغییرات دنیای امروزی به سنت ها و آیین های گذشته پایبند باشند .. شاید ...
فرقی نمیکند این آدم در اینجا باشد یا دور ترین نقطه ای دنیا ... یا قلب آمریکا و اروپا ....
فیلمی که شما از آن حرف زدید گذشته از موضوعی قوی و خاص و شخصیت پردازی فوق العاده به آرمانهای از دست رفته توجه کرده است .. بدون شک فیلمی ارزشمند و قابل تأمل است .
سپاس از نگاه عمیق تان
قطعا هست...اما مانمی بینیم یا لااقل دقیق نمی بینیم.
بله...داستانی ساده اما پرداختی محکم همراه با چالش هایی اساسی...
سلام
سلام فیلم جالب و دیدنیه اینطور که شما تفسیر کرده اید.حتما پیداش میکنم.باید ازون فیلمها باشه که باید چندین بار نگاهش کرد.نقد شما هم راهگشاست.
ممنونم.
به راحتی می تونین گیرش بیارین...جزء فیلمهای معنا گرا وپست مدرنِ.
ای بابا این تنها یه تحلیل محتوا بود نقد کاره ازمابهترونه.
سپاس
سلام بانو
تکرار کن دوبیتی سرخ پیاله را
شب را قصیده نیز به پایان نمی برد
زیبابود...
شرقی ام به هرحال
آرامشم به هایکو رفته است
واضطرابم به قصیده.
سلام
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چ پیش آمد ، هزاران را چ شد
حتما سعی میکنم فیلم را تهیه کنم . ممنونم ک این همه پیشنهاد خوب مطرح میکنی.
سلام آدم برفی جان
وقت کردین ببینین فیلمو...ارزشش رو داره
شما لطف دارین
ناهیدجان سلام
دوری کن از نگاه من این عشق مسری است
شاید تو را به درد خودم مبتلا کنم...
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال توزنده می دارد...
شب فرو می افتد
و من تازه می شوم
از اشتیاق بارش شبنم
نیلوفرانه
به آسمان دهان باز می کنم
ای آفریننده شبنم و ابر
آیا تشنگی مرا پایان می دهی؟
تقدیر چیست؟
می خواهم از تو سرشار باشم.
س.هراتی
سلام...
میس بهار
خوش آمدید
سلام
کاش ایرانسل یه خدماتی داشت که اس میداد به طرفت و میگفت : مشترک گرامی شماره فلان دلش تنگ شده بود میخواست بهت زنگ بزنه اما یاد بیشعور بازیات افتاد,بیخیال شد.
چه انتظار عجیبی نشسته در دل ما ،
همیشه منتظریم و کسی نمی آید ...
... صفای گمشده ، آیا بر این زمین تهی مانده ، باز می گردد ؟
اگر زمانه به این گونه ، پیشرفت این است !
مرا به رجعت تا آغاز مسکن اجداد ، مدد کنید ،
که امدادتان گرامی باد ...
همیشه دلهره با من ، همیشه بیمی هست
که آن نشانه ی صدق از زمانه برخیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد ...
همیشه می گفتم ،
چقدر مُردن خوب است !
در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است ،
چقدر مُردن خوب است ...
حمید مصدق"
یک خواب برایِ من داری؟ میخواهم ببینَمَت ..
سلام
فیلم گوست داگو خیلی سال پیش در سینما دیدم بسیار غنی و دوست داشتنی بود بالاخص موزیک متن فیلم فوق العاده بود .........
فیلمهای جارموش دیدنی ان...
گروه rza
....که پاپ می خونن،تونستن چندبارجوایر موسیقی رو درو کنن.اونا کارشونو ازپایین شهر نیویورک
شروع کردن ودر چند فیلم معتبرهم همراهی کردن.
البته اینکه چطور دریک فیلم معناگراباریتمی آرام موسیقی پاپ راجا داد این دیگه کار جارموش
است.
دلم قلمرو جغرافیای ویرانیست
هوای ناحیۀ ما همیشه بارانیست
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگۀ پریشانیست
مهار عقدۀ آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانیست
صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینۀ من انفجار زندانیست
تو فیض یک اقیانوس آب آرامی
سخاوتی ، که دلم خواهشی بیابانیست
"قیصر امین پور "
ماه را کی گاززده بود ؟
به لبهایم نگاه نکنید
بی تقصیرم
من تمام دیشب
روی شن های زمین تو را بوسیدم !
سلام
اطلاعات خوبی بود ، معلومه برای انتخاب اکثر پست هایی که می گذارید وقت صرف می کنید ... پاینده باشید ادم برفی
ممنون..شمالطف دارین...
مرسی که مطالعه کردین
سلام پرندجان
ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻋﺸﻘﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ!
ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﻮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺩﻭﺳﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺰﯾﻨﻢ...
ﻋﺒﺎﺱ ﮐﯿﺎﺭﺳﺘﻤﯽ
زیبابود...
نمی دانم
زمستان بود و
آنطرف خط
چند نفر ایستاده بودند
در صف
تا معشوقه هایشان را وصل کنند
به تزلزل پاهایی که مثل لک لک
اما این را خوب می دانم
که این طرف
من بودم
و تلفنی که
زنگ نخورده
زنگار زرد خداحافظی گرفت
حلاج را بر سر دار گفتند :
ب چ جرمی اعدامت می کنند ؟
گفت : خود را جای خدا جا زدم
و نمی دانستم
ک این جماعت دل پری از خدا دارند ...!
سلام آدم برفی جان
ذهنم مشوش است و درگیر
امیدوارم به آرامش برسین....
سلام ناهید جان
هرچه قفس تنگتر باشد، آزادی شیرین تر به نظر می رسد
نمی دانم من خیلی دلم گرفته بود یا شما خیلی خوب نشانه رفتین ب غم درونی من . بهر حال با خواندن آن اشک هایم سرازیر شد و روان .
سلام آدم برفی جان
ممنونم ک همراهیم کردی . ولی این دل دیگر برای من دل نمی شود . دعا کن برایم ب آرامش روان برسم.
شاید هردوشان…
راضی نبودم به این کار،اگرچه بدرستی اشک ریختن حال آدمو بهتر میکنه.
هی وای من… دوباره منو یاداین ترانه انداختین" نه دیگه این دلا دل نیست…"
امیدوارم هممون به آرامش برسیم"آمین"
سلام ناهید
سلام... من به پیشنهاد یک دوست بنام وبلاگی "مه تا" سعادت آشنایی با وبلاگ شما رو دارم... وبلاگی زیبا با مطالب و دلنوشته هایی خواندنی... خوشحال میشم شما رو دعوت کنم به وبلاگم و افتخار تبادل لینک رو داشته باشم... ممنون.
ممنون ...لطف دارین
وایشونم لطف دارن ...
سپاسگزارم
سلام
خدایا
من کجــــ ــــای این دنــــیا ایستاده ام...
سهم من از محـــبت تو چـــقــدر است؟؟؟
میدانـــ ــــم
زیـــــ ـــــــاد...
گاهی انگار نوشتن هم بــــلد نیستم
من بدون تو عاشــــقی بلد نیستم
من با تو... صبـــــور میشوم
با تو
تمامِ آن چیزی میشوم که... میخــــواهی
...........
ســــلام
خدایا این روزا کجا سرت گرمه؟
حواست هست...؟
سلام
این دلا دل نیست !
سلام جان برادر
نه دیگه این دلا دل نیست...!
سلام برادر جان
عاقا ارادت داریم...
دل نیست!
اقا شما سالاری، نور چشم، جانی
سلام جان برادر
آقا مگه دلی بوده قبلنا که حالا باشه.نیست داداش.نیست
رفت وآمد است،معاشرت است....نامش را می گذارند عشق!
سلام برادرجان
از مرگ با یک تیر
می توان خلاص شد
اما امید ...
زندانی ابدیست
که هر صبح
در سینه ام بیدار می شود
و می پرسد؛
تا ابد چند روز مانده رفیق؟
خودم می دانم
زده ام به سیمی که
آخر ندارد....
روی عرق وحشی ات شرط می بندم
که تمام استخوان هایم روی تقلای
فقط تن تو
نفس نفس بزنند....
شرطم را که ببرم
تو را از همه می بُ رَ م....
بابا عجب وب باحالی!
خواستی بیا تبادل لینک؟
ممنون ...لطف دارین
سسسسسسسسسسسلام وبت خیللللللللللللللییییییی خوب نیستتتتتتتتتت
عاااااااااااااااااالیه
پیش من هم بیا
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییاااااااااااااااااااااااااااا

اومدمممممممممممممممممممممممممممم
سلام