پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

آشفته های یک ذهن2

دست من اگر باشد،
بیا از درخت لوبیای سحرآمیز بالا برویم
نه تخم طلاء،
ونه ،چنگ سحرآمیز...
می گویندآنطرف ها آدم دیده اند،
دلم لک زده برای آدمیزاد. 
ادامه مطلب ...

آشفته های یک ذهن

بیا وشروع کن، وقول بده دیگرازناف خورشید بالانروی،
انگار ردپایت از روی کمر گلهاپاک شده...

وسط خیابان دراز می کشم
وماشین ها از رویم رد می شوند.

من زیر پلی خوابیده ام
که از ترس مغول هادرتنه ی درختی قایم شده بود،
که دردهای زیادی ازرویش ردشده اند،
که یادش می رودسر وقت قرص های آلزایمرش رابخورد.

 
ادامه مطلب ...

پابلو نرودا

واقعا دوستت دارم

گرچه شاید گاهی

چنین به نظر نرسد

گاه شاید به نظر رسد

که عاشق تو نیستم

گاه شاید به نظر رسد

که حتی دوستت هم ندارم

 

ادامه مطلب ...

مایکل پترسون

سپیدی مویم را که دیدم،
یادم باشد
سیاه بپوشم؛
این،
غم انگیزترین
سِت زندگی است! 
ادامه مطلب ...

شکسپیر

...توبا دل وجراتی،جیگرشو داری،فقط مُخ نداری.

_چی گفتی؟!

مُخ نداره،مُخ نداره.

_این بدجنسیه.

ولی درسته!
                          "قطارافسارگسیخته.آندره گونجالفسکی"           
.
.
.
_تومی خوای زندگی یه نفرو فدای زندگی خودت کنی،
_تو یه حیوونی.

نه بدتر،انسان،انسان...
                   
"قطارافسارگسیخته.آندره گونجالفسکی"
.
.
.
هیچ حیوان درنده خویی نیست که بویی ازشفقت نبرده باشد،
ومن بویی ازشفقت نبردم،
پس حیوان نیستم.
                       "ریچاردسوم.ویلیام شکسپیر"