پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

مارکس

درنهایت خلاصه گویی می توان گفت:کارل مارکس،یک نظریه پرداز وسازمانده ی سوسیالیست،شخصیتی بزرگ درتاریخ اندیشه ی فلسفی واقتصادی ویک پیامبربزرگ اجتماعی بود.اما دراینجاتنهابعنوان یک نظریه پردازاجتماعی مد نظرماست.

وی بزرگترین پسر«هاینریش مارکس» بودکه در1818در تریرآلمان چشم به جهان گشود.پدرش یک حقوقدان بود ومادرش یک هلندی تبار.مارکس دریک خانواده بورژوایی پرورش یافت.مادرش  که تحصیلاتی نداشت نمی توانست روی مارکس تاثیرگذاباشد.اماپدرش وی رابابزرگان فرهنگی آلمان ویونان آشناساخته بود.درهمسایگی مارکس جوان«وستفالن»که مردی بس فرهیخته بود همسایگی داشت.وی به چندزبان سخن می گفت ومارکس راتشویق می کردوکتاب دراختیارش می گذاشت.اوبا مارکس بسیارنزدیک بود،ونمی دانست که مربی روحانی رهبرآینده ی جهان سوسیالیسم شده است.زمانی که مارکس درسن 17سالگی وارددانشگاه برلین شد،«هگل»تازه درگذشته بود اماروح اوهنوزبردانشگاه چیرگی تام داشت.بعدازمدتی وی حقوق رارهاکرده وخودش راوقف فلسفه ساخت. 

«مارکس»در23سالگی رساله دکترایش رانوشت.اگرچه بعنوان یک فیلسوف اسم ورسمی بهم زده بوداماتاآخرعمرنتوانست در دانشگاه تدریس کند وآینده ی شغلی روشنی پیدانکرد.

وی در1843باعشق دوران کودکی اش،دوشیزه«ینی فون وستفالن»ازدواج کرد،اگرچه بیشتر اعضای خانواده این دختر پیونداورابا یک فردازنظراجتماعی فروپایه تروکسی که هیچ سمتی نداشت،نمی پسندیدند.درماه های شیرین عسل وعشق جوانانه،مارکس بیش از100کتاب اجتماعی وسیاسی رابلعیده بود.وی که ازپیداکردن شغلی درفضای ارتجاعی آلمان ناامیدشده بود،درهمان سال باهمسرش به پاریس مهاجرت کرد.

درپاریس وی بیشتر وبیشتر مطالعه می کرد،وتحت تاثیراندیشمندان پاریسی وتبعیدی ها قرارگرفت

ازهمه مهمتر،دوستی مارکس با«فردریش انگلس»که تاآخرعمرادامه داشت،درهمین پاریس آغازشده بود.انگلس پسریک کارخانه داربزرگ پارچه بافی بود که به سوسیالیسم روی آورد.

مارکس که یک لیبرال افراطی بود،درفضای مهیج پاریس به سوسیالیسم روی آورد.مارکس که بانوشتن مقالات وکتاب هایی انتقادی به جان «هگلیان جوان» افتاده بود وموضع فلسفی وسیاسی اش را روشن ساخته بوددر1845از خاک فرانسه اخراج شد. وی به بروکسل رفت.این شهر پایان دوره ی کارآموزی مارکس شد.در1848یکی ازمعروفترین کتابهایش راباعنوان«مانیفست کمونیست»دراوج انرژی خلاقانه اش نوشت.نخستین جمله ی این بیانیه اینگونه آغازمیشود:«تاریخ

جوامعی که تاکنون موجودبوده اند،تاریخ نبردطبقاتی است».

مارکس در1849 بازهم تحت تاثیر فشارحکومت فرانسه مهاجرت کرد،اینباربه لندن.اماتاپایان عمر همانجا زندگی کرد.

درهمین سالها وی درخشانترین جزوه هایش رانوشت.مارکس در سراسر اقامتش درلندن،درفقروتنگنای شدید مالی زندگی می کرد،واگرکمکهای مالی دوست همیشگی اش انگلس نبود اوپیشترازاینها بایستی مرده باشد.درهمین دوره، سه تن از فرزندانش براثرکمبود تغذیه ونارسایی غذا،درگذشتند،تاجایی که پول کفن ودفنشان رانیز نداشت.مارکس وخانواده اش را

بییماری های گوناگونی که ناشی از وضع فلاکتبار زندگیشان نشات می گرفت به ستوه اورده

بود.گویی فقری خرد کننده سایه اش را از زندگی کارکس جمع نمی کرد.

در1867کتاب «سرمایه»نیزبه چاپ رسید.

مارکس درچندسال پایانی عمرش سخت بیمارشدوهیچ کارعمده ای ارائه نکرد.امادیگراین سالهای پایانی،مردپرآوازه ای شده بود که سوسیالیست های سراسرجهان ازاومشورت می خواستند.وی

خریدارپیداکرداماقدرت آفرینندگی اش کاستی گرفته بود.گرچه مارکس هنوز با ولع مطالعه می کردوحتی زبانهای تازه ای مانند روسی وترکی رابا خودآموزی فراگرفته بود،اما برخلاف اصرار انگلس،کمتروکمتر می نوشت ونوشته هایش نیزبیشترازهرزمان دیگری ابهام آلودشده بود.

درسال1881،همسر مارکس براثرسرطان درگذشت.یک سال بعد،دختربزرگش که همسریکی ازرهبران سوسیالیست فرانسه بود،نیز دارفانی راوداع گفت.مارکس ازصدمه این ضربات هرگزبهبود نیافت وسرانجام در14مارس1883،روی صندلی کارش درگذشت.می توان به جرات گفت او یکی ازمعدود افرادی بود که سراسر عمرش رابه مطالعه پرداخت وسرانجام نیز پشت میز مطاله اش درگذشت.تنها چندی ازدوستان ونمایندگان خارجی جنبش سوسیالیست تابوت اوراتاگورستانهای «گیت» بدرقه کردند.

اماآنچه برمارکس بزرگ تاثیرگذاربود غالباًازسه عنصرناشی میشود:ایده آلیسم آلمانی بویژه نسخه هگلی آن،سنت سوسیالیستی فرانسه واقتصادسیاسی بریتانیایی.

سوسیالیسم:

یک رشته دگرگونی راکه هدفش تصحیح زیاده روی های نظام  صنعتی وسرمایه داری است،می توان تحت عنوان سوسیالیسم مطرح کرد. کارل مارکس پشتیبان فعال براندازی نظام سرمایه داری وجایگزینی یک نظام سوسالیستی بود،گرچه شخصاًنظریه ای درباره ی خودسوسیالیسم مطرح نکرد،اما وقت زیادی رابه انتقادازجنبه های گوناگون جامعه سرمایه داری اختصاص داد.

بیشترنظریه پردازان اجتماعی،مخالف سوسیالیسم بودند.چراکه این نظریه پردازان می گفتند درست است که نظام سرمایه داری مشکلاتی دارد،اماباید این نظام رااصلاح کرد،اما مارکس این رابرنمی تافت ومی گفت که باید انقلاب رخ دهد،به همین دلیل آنان از سوسیالیسم وحشت داشتند.

«جورج ریتزر»معتقداست:جامعه شناسی به تنهایی در برابر مارکسیتها ایستاد.وبه تعبیری واکنشی بود دربرابرسوسیالیسم.

امرموردعلاقه مارکس«انقلاب»بود که دقیقاًنقطه مقابل محافظه کاران قرارش میداد.

چراباید این انقلاب رخ بدهد؟باید مقدماتی راهرچند کوتاه بیان کرد:

به نظر مارکس،نه رشدآرام،بلکه نبرد،موتورپیشرفت تاریخ است.ستیزه مولدهمه چیزهاست و

کشمکش اجتماعی جان کلام فراگردتاریخی راتشکیل می دهد.به عقیده مارکی«نخستین عمل تاریخی،تولیدخودزندگی مادی است.براستی که این  یک عمل تاریخی وشرط بنیادی سراسرتاریخ

است».کشمکش انسان باطبیعت همچنان ادامه داردچراکه انسان یک حیوان همیشه ناخرسنداست.

هرگاه نیازهای اصلی اوبرآورده شوند«نیازهای تازه ای پدیدمی آیدوهمین تولیدنوبه نونیازها،خود

نخستین عمل تاریخی است».همینکه انسان درمسیرتکاملی اش مرحله ابتدایی واشتراکی راپشت سرگذاشت،برای برآورده ساختن نیازهای نخستین وثانوی اش درگیر یک همزیستی تنازع آمیزمی شود.به محض آنکه تقسیم کاردرجامعه بشری پدیدمی آید،این تقسیم کار به تشکیل طبقات متنازع می انجامد.همین طبقات هستندکه بازیگران اصلی درصحنه نمایش تاریخ اند.

وی معتقدبودکه دوطرف نبرد طبقات باگذشت زمان دگرگون می شوند...مثلادرجهان سرمایه داری

واحدهسته ای نظام سرمایه داری،یعنی کارخانه،نه مکانی برای یک همکاری کارکردی،بلکه

جایگاه اصلی تنازع میان طبقات استثمارگر واستثمارشده ویاخریداران وفروشندگان قدرت کاربوده

است.به نظروی منافع طبقاتی وبرخوردقدرتی که همین منافع به دنبال می آورند،تعیین کننده اصلی

فراگرداجتماعی وتاریخی اند.

اماطبقه چیست؟مجموعه ای ازاشخاص که درسازمان تولید،کارکردیکسانی انجام میدهند.

طبقات عمده جدید عبارتنداز:مالکان کار،مالکان سرمایه،مالکان زمین؛که منبع درآمدشان نیزبه

ترتیب عبارتنداز:دستمزد،سود،واجاره زمین.سرمایه داران شایددرعرصه های سیاسی وعقیدتی

ازمنافع شخصی اشان بگذرند،امادرمنافع اقتصادی خیر.وبه عقیده مارکـــس؛همین نفع شخصی

سرمایه داران درنهایت منجربه نابودی سرمایه داری می شود.سرمایه داری شایدبتواند آگاهی ای

رابپروراند،امااین آگاهی همیشه یک«آگاهی دروغین»است.هرگاه که شرایط اقتصادی آماده گردد

وطبقه کارگر(پرولتر)همبستگی یابد وبه منافع مشترک خودآگاه شودوبانظام فکری شایسته ای

برانگیخته گردد(آگاهی حقیقی)وبادشمنان نامتحدش روبروشود،بروژوا راهی جز نابودی ندارد.

 

.

.

.

.

.

.