پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

مرام المصری

با خستگی راه می‌رفتم

پشت سرم را نگاه کردم

به نظر می‌آمد که دارم با طنابی می‌کشم

تپه‌ی اندوه را با دستِ راستم

و کوه امید را با دستِ چپم

مرام المصری 

نظرات 2 + ارسال نظر
2khtare_havva 1401/01/19 ساعت 08:06 ق.ظ http://2khtare_havva

خدا رو شکر
اینجا چراغی روشن است...

مزن به نقش خود گمان، ز سرگذشت این و آن

برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان


سلام

‏شیءٌ ما ینقصنی،
رُبَّما أمل، رُبَّما نسیان، رُبَّما صدیق، رُبَّما أنا

من چیزی را گم کرده ام،
شاید امید...
شاید فراموشی...
شاید دوست...
شاید خودم...

کافه چی 1401/03/12 ساعت 12:25 ق.ظ

خدیا شکر اینجا اینجا چلچراغی روشن است

یوسف گمگشته باز اید به کنعان
غم مخور جان برادر

به به... آقا سلام
ارادت دارم
تو دل مانشتی برادر جان
اجاره هم نمیدی

از من رمقی به سعی ساقی مانده است..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد