پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

جامعه نخبه‌کُشِ سِفله‌پرور

قتل‌های تلخ و غم‌انگیز جمشید کاشانی، ابن مُقله، میرعماد، گوهرشاد خاتون، ابن مقفع و سهروردی تنها چند مثال از نمونه‌های فراوان شکنجه، قتل و سوزاندن دانشمندان، هنرمندان و خردمندان در تاریخ ایران‌زمین بوده است. این عده که جان خود را بر سر دانش و هنر و خردورزی و سرافرازی و بالندگی جامعه نهادند، به اندازه‌ای فراوان هستند که می‌توان مدت‌های مدیدی پیرامون آنان نوشت و فهرستی طولانی از آنان به دست داد. مانی و مزدک و به‌آفرید خراسانی و قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر، فقط چند تن از مشهورترین‌های این فهرست هستند. 

اما در کنار این گروه کثیر کشته شده‌ها، کسان دیگری نیز به فراوانی وجود دارند که هر چند مقتول نشدند، اما بدان‌ها بسی سخت گرفته شد، آواره و دربدرشان کردند، اموالشان را مصادره نمودند، به زندان و سیاهچال و نقص عضو دچار شدند، به توهین و تخریب و بدنامی گرفتار آمدند، فرصت‌ها و موقعیت‌هایشان تباه شد، بایکوت و بی‌پناه شدند و گاه از غصه دق‌مرگ گردیدند. این عده به اندازه‌ای هستند که می‌توان گفت شامل حال بسیاری از دانشمندان و هنرمندان و ادیبان و فرهیختگان جامعه ایرانی می‌شود. از بزرگمهر و ناصرخسرو و خازنی گرفته تا به فردوسی و حافظ اصفهانی و ملاصدرا.

این وقایع نشان می‌دهد که جامعه ما جامعه‌ای است که دانش و هنر و خرد، یا دانشمند و هنرمند و خردمند را در خمیره خود نابود می‌کند. جامعه‌ای که نخبگان و نجات‌بخشان خود را می‌کُشد، اما خود را شایسته روزگار و سرنوشت بهتری می‌داند. جامعه‌ای که پهلوانان راستین خویش را قربانی و پایمال پهلوان‌پنبه‌ها می‌کند. جامعه‌ای که بزرگان خود را نمی‌شناسد و نمی‌تواند که بشناسد.

جامعه‌ای که نتوانست حاکم بر سرنوشت حال و آینده خویش شود و میدان را برای تاخت و تاز سلطه‌گران باز و فراخ نهاد. جامعه‌ای که چنین فرصتی را در اختیار استعمارگران می‌نهد تا از آن سوی دنیا برایش شخصیت‌ها و تواریخ و مذاهب و کالاهای فکری نوین بیاورند. تا به او بباورانند که از نژادی موهوم به نام «آریایی» هستند و این نژاد، البته که به معنای نجیب و پاک و آزاده است. آنان این جامعه را به راحتی دلبسته چنین آب‌نبات‌های فریبگر و مسمومی کردند و او را به راهی بردند تا مطابق با منافع شخصی خودشان بتوانند ذهن و خاطره تاریخی این جامعه را از نام و یاد شخصیت‌های برجسته‌ای که به فراوانی در متون تاریخی‌اشان از آنان یاد شده، بزدایند و جای آنها را با اشخاص قلابی نوساخته و نوظهور مذهبی و تاریخی همچون کورش بزرگ پر کنند که هیچ یادی از آنان در متون تاریخی‌اشان نشده و بکلی ناشناخته و ناشناس بوده‌اند. چنین کردند تا بتوانند واقعیت‌های پرافتخار و پهلوانان راستینی را که به او قدرت و توانایی می‌بخشیده، از آنان بگیرند و عروسک‌های پوشالی و مخدرهای نشئگی‌آور را بر جای آنان بنهند. جامعه زنده و آگاه را نمی‌توان چنین به بازی گرفت و فریفت.

درست است که چنین نخبه‌کشی‌هایی عمدتاً در محیط دربار رخ داده است، اما تنها منحصر به دربار نبوده و محیط دربار نیز ساختار و بافتی جدای از متوسط معمول و متداول جامعه ندارد. حکومت‌ها و دربارهای هر جامعه‌ای، چکیده و ماحصلی از همان جامعه و رفتارها و توانایی‌ها و قابلیت‌های آن هستند. این واقعیت دردناک را نمی‌توان و نباید نادیده انگاشت که نخبه‌کشی تا این حدی که در جامعه ما متداول بوده، در میان جوامع دیگر همچون یونان و روم و مصر و چین و هند و عثمانی دیده نشده است.

جامعه امروزی ما نیز این نگین‌های درخشان تاریخ علم و هنر را به دور انداخته است. آثار بازمانده بسیاری از آنان در ایران چاپ و منتشر نشده است. چرا که کسی آنان را نمی‌شناسد و نمی‌خواهد که بشناسد؛ اما به واسطه تلاش دیگران متوجه اهمیت و جایگاه آنان شده و میل دارد سند شش‌دانگ مالکیت آنان و دستاوردهای آنان را به نام خودش صادر کند تا عقده‌های ناشی از کم‌کاری و کم‌توانی و عقب‌ماندگی خود را به واسطه نام و خاطره آنان تسکین دهد.

جامعه ما، جامعه‌ای احساساتی، زودباور، ساده‌دل، تحریک‌پذیر، ناتوان، کم‌قابلیت، خرافه‌دوست، خرافه‌پرور و شیفته دروغ و دروغ‌پرستی است. شیفته و دلبسته کسی است که از او به‌رغم همه ناتوانی‌ها و تنبلی‌ها و نمره‌های مردودی‌اش تعریف و تمجید کند و ستاره‌های طلایی بر کارنامه‌اش و بر پیشانی‌اش بچسباند. به او دروغ‌های زیبا بگوید تا در خیالش بر فراز ابرهای رشد و ترقی و بالندگی به پرواز درآید و خود را برترین و باهوش‌ترین و بزرگ‌ترین ملت جهان بینگارد. هر کس که چنین رفتار اغواگرانه‌ای با این جامعه داشته است، توانسته تا با کسب شهرت و ثروت و محبوبیت و موقعیت، حال و آینده خود را به قیمت فریفتن و گمراهی او بیمه کند.

جامعه شهرنشینی که به حرف زدن بیش از عمل کردن علاقه دارد و به تفریح و سرگرمی بیش از کار و جدیت دلبستگی نشان می‌دهد. از واقعیت‌های تلخ گریزان است و دل به دروغ‌های زیبا و وعده‌های پوشالی این و آن می‌بندد تا خاطر خود را و احساس شکست و ناتوانی خود را با شیره‌ای تسکین بخشد. شیره‌هایی از سوی کسانی که گاه‌بگاهی از درون قوطی‌های شعبده و طبله‌های مارگیری بیرون می‌آیند و خلقی را کف‌زنان و هوراکِشان بر اطراف خود گرد می‌آورند.

جامعه‌ای که دلخوش داشتن به گذشته‌ای پُربار اما عمدتاً ساختگی را بیشتر می‌پسندد تا آستین بالا زدن برای بهبود حال و ساختن آینده‌ای بهتر برای فرزندان خود را. جامعه‌ای متشکل از خیال و سراب که گذشته‌اش را به دست خیالات دل‌انگیز و آینده‌اش را به دست سراب‌ها و نجات‌بخش‌های موهومی می‌سپارد که تمامی خواست‌ها و آرزوها و تمنیات دست‌نیافتنی خود را بر دوش او بار کرده است. کسی که بزودی از اوج رفعت به حضیض ذلت می‌نشیند. جامعه‌ای که به تحقیر خود در برابر غربیان و به تحقیر همسایگان در برابر خود بیشتر علاقه دارد تا به مماشات و معاشرت و مشارکت با آنان. چرا که می‌داند دیگران اهل عمل هستند و عملگرایی و حرّافی نمی‌توانند وجه اشتراک یکسان و افق مشترکی برای همکاری باشد.

هیچ جامعه‌ای به اندازه ما حرف‌های زیبا نزده است؛ ادبیات منظوم و منثور فارسی لبریز از سخنان زیبا و اندرزهای حکیمانه است. هزاران کتاب و کتابخانه آکنده و لبالب از این پندها و اندرزها است. اما با این حال، نتیجه عملی همگی آنها چیزی در حدود صفر بوده است. شاید هیچ جامعه‌ای به اندازه جامعه شهرنشین ما از کار و فعالیت غفلت نکرده و عمر را به سرخوشی و سرگرمی و لب جوی نشینی و گوشه آفتاب دراز شدن و بزم ساختن و دستی بر جام و بر زلف یار بردن، و اخیراً به پای دود و دم و منقل و غلیان نشستن، نگذرانده است. جامعه حراف و بی‌عملی که همواره از کمبود نشاط و فرصت‌های شادی‌بخش در زندگی خویش گله دارد.

حال که دنیای امروز جوامع ناتوان را جدی نمی‌گیرد، او ترجیح می‌دهد تا برای جلب توجه و ابراز وجود، به سرخوشی‌های زودگذر، و یا به به توهین‌یابی و مظلوم‌نمایی و «پدر من بود فاضل» بپردازد. به هر بهانه واهیِ خوشحال کننده یا غم‌انگیزانه به خیابان‌ها بریزد و با رفتارهای جنون‌آمیز و با تجاوز به حقوق و آزادی‌های دیگران شادی و سرمستی‌اش را، و یا مشت و چنگ و دندانش را نشان دهد و امضا و طومار جمع کند که مثلاً دیگران به چه حقی عکس فلان دانشمند یا هنرمند را روی پول یا تمبر خود چسبانده‌اند و یا به چه اجازه‌ای برایش آیین‌های گرامیداشت برگزار کرده‌اند. اما برایش اهمیتی ندارد که خودش حتی اندکی از آثار و دستاوردهای همان دانشمند یا هنرمند را ندیده و نخوانده است. چرا که هیچگاه این آثار در کشورش چاپ و منتشر نشده‌اند. چرا که جامعه ما به تفریح و ابزارهای تفریحی بیش از آموختن و ابزارهای آموزشی و آزمودنی علاقه دارد. و چنین است که تیراژ یک فیلم بُنجل سر به میلیون‌ها نسخه می‌زند و تیراژ یک کتاب علمی عموماً به صفر می‌رسد و چاپ آن منقطع می‌شود. چنین دفاع‌هایی از شخصیت‌های فرهیخته و جان‌باخته روزگاران گذشته که آثارشان همچون خودشان در حال نابودی و پوسیدگیست، هرگز دفاع از آن شخصیت نیست، بلکه تلاشی است برای تمدد اعصاب و سرپوش نهادن بر ناتوانی‌ها و تحقیرها و عقب‌افتادگی‌های حیرت‌انگیز فعلی. او می‌خواهد حال که هیچ چیز ندارد، لااقل صاحب خاطره‌های خوش و مالک چیزهایی در گذشته‌های دور باشد.

آری این درست است که ما حال و گذشته‌ای درخشان و سرشار از دانش و فرهنگ و هنر داشته‌ایم. اما این دستاورد غنی متعلق به عموم آحاد جامعه نبوده و برآیند قابلیت‌ها و توانایی‌های آنان نیست. بلکه متعلق به عده‌ای انگشت‌شمار و ماحصل کوشش‌های اقلیتی بس ضعیف و کوچک بوده است. اقلیتی که عمدتاً به پای اکثریت خرافه‌پرست و دروغ‌پرست سوخته است و سپس همان اکثریت، افتخارات و ماحصل کوشش‌های او را چونان مدالی بر گردن خود آویخته و شناسنامه مالکیتش را به نام خود صادر و ممهور کرده است. محصولات و دستاوردهای فکری فرهیختگان را نمی‌توان برآیند توانایی‌های جامعه‌ای دانست که همواره در نابودی جان و حیثیت و آثار همان فرهیختگان و نخبگان ید طولایی داشته است.

ما دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، اسباب تکدر خاطرمان را فراهم بکند یا نکند، ناچاریم دیر یا زود بپذیریم که جامعه ما جامعه‌ای نخبه‌کُش و سِفله‌پرور است. جامعه‌ای که هر عوام‌فریبِ دروغ‌پرداز و خرافه‌ساز و نشئگی‌پردازی می‌تواند به محبوبیت مردمی و آینده شغلی خود اطمینان وافر داشته باشد و هر خردمند آگاهِ واقع‌نگری حتی از فردای خود سخت بیمناک باشد. جامعه‌ای که برخلاف توصیف‌های شعرایش، بی‌مایگان و بی‌هنران در آن قدر بینند و بر صدر نشینند، و پُرمایگان و پُرهنران یا کشته شوند و یا طرد گردند. این خصوصیت شاخص و غیرقابل انکار جامعه ما دستکم در 2500 سال گذشته (بجر برخی دوره‌های کوتاه مدت) است.

این وضعیت جامعه‌ای است که احتمالاً هم‌اکنون و با خواندن همین یادداشت کوتاه آماده شده تا سنگ‌های تازه‌ای را از زمین برگیرد.

    "رضامرادی غیاث ابادی"

نظرات 28 + ارسال نظر

سلام و درود دوست گرامی
دوبار مقاله رو خوندم... چه درد آشنایی.. آه که با خوندن این مقاله واقعیت های تلخ جامعه امروزمان رو مرور کردم... درد کجاست از عوام بودن اکثریت جامعه ما؟ یا از تنبل و تن پروری .... یا... نمی دانم اما هرچه هست سطر بهسطر این نوشته واقعیتی است که ما هر روز می بینیم .. از نخبه کشی گرفته تا دل خوش بودن به پیامکی از "داریوش کبیر"....
درود بر شما و نویسنده محترم مقاله...

لطف داری دوست گرامی
همه انچه که گفتی رو می پذیرزم وقبول دارم...مهمترین دلیل همون ابتدایی است که گفتی:جهالت

سلام بزرگوار

فصل اتاق من پائیز
حضورم
برگ های اُفتان اند
در تیک تاک ساعت
که باران ست ..

من چه می دانستم
عشق
چقدر غمگین ست !
وقتی
شانۀ احساس من
کوفته
لب هایم
پراز حرف های سوخته است ..

و نمی دانم
عشق
نام تنهائی ست
یا تنهائی
دختری به نام عشق ؟!

{ پرویز صادقی }

می گفتم این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من که بی تعارف دیریست
زین خیل ورشکسته کسی را
در خور دل نهادن
پیدا نکرده ام ..

سلام دوست گرامی
مدتیست از شما و نوشته های زیبایتان خبری نیست
امیدوارم به زودی بازهم شاهد حضور پرفروغ شما باشیم...

زنده باشی
سعی میکنم بیشتروبیشتربیام

سلام دوست گرامی

کاپوچینو 1393/09/10 ساعت 01:04 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

کجایی مرشید!؟

درخدمتیم خراباتی.
چه خبر از دیرمغان وبتکده ها ومیکده ها؟

ناهید 1393/09/26 ساعت 09:01 ب.ظ http://nz54.blogfa.com

جالب است برایم
هوا ک سرد میشود ، ب جای آن ک بمانی
بنای رفتن می گذاری
چرایش با خودت ، آن هنگام ک بازگشتی...

سلام ناهید

میس بهار 1393/10/01 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام

سلام علیکم ورحمه اله وبرکاته
خوبی؟

خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
"سیدعلی صالحی"
سلام دوست گرامی
مدت زیادیه که مطلبی ننوشتین و خبری ازتون نیست. امید دارم هرجا هستین روزهاتون پر از آرامش باشه... و هر چه زودتر باز هم شاهد حضورتون باشیم

من خواب دیده ام که مردم بیدارند
من خواب دیده ام
که مردم خواب نیستند....

لطف دارید دوست گرامی...شمام سالم وبرقرارباشید
سلام

پرند 1393/10/17 ساعت 03:00 ب.ظ http://arses.blogfa.com/

سلام بر پسر چوبی عزیز
این ادرس جدید وبلاگ رو در صورت تمایل لینک مجدد بفرمایید
http://arses1058.blogfa.com/

خوش اومدی
بله حتما

سلام پرند

کاپوچینو 1393/10/22 ساعت 12:15 ب.ظ

سلام همه بی یار و بی ساقی :|
خوب باشی همیشه

خدانکنه.....
زنده باشی

یکی باید باشد
یکی که آدم را صدا کند
به نام کوچک اش صدا کند،
یک جوری که حال آدم را خوب کند،
یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد!

یکی باید آدم را بلد باشد...
"مریم ملک دار"
سلام خوشحالم از برگشتن دوباره تون...

یکی بایدباشد...
سلام ...سپاسگزارم
من نشکستم
هربارخواستم خودراببینم
ها کردم

ناهید 1393/10/26 ساعت 12:33 ب.ظ http://nz54.blogfa.com

از دردهای کوچک است ک آدم ها می نالند

ضربه اگر سهمگین باشد
درد اگر بزرگ باشد

آدم خودش لال میشود!!

سلام بر آدم برفی

تو رفته ای
و من هنوز به خودم می لرزم
درست مثل شاخه ای که
چند لحظه ی پیش
پرنده اش پریده باشد
رضا کاظمی
سلام ناهید

پرند 1393/11/05 ساعت 03:47 ب.ظ http://arses.blogfa.com/

ساعت میان کندن وآکندن
از کار مانده است
دیوار

با شتاب

ترک می­خورد

خاک پناه بخش
در زیر زانوانم
می­لرزد

اندیشه­ ی گریز ندارم
آوار هم
به تجربه
می­ارزد

( حسین منزوی)

سلام بر پسر چوبی

که حتی "عشق"، حتی عشق هم از "آرزو" زاده می شود...


سلام پرند

دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند
زیر پایت بچین که پله شوند
هیچوقت نگران فردایت نباش
خدای دیروز و امروزت فردا هم هست...
سلام دوست من
روزگارت خوش...

ما اندوه فاصـــله را
به غــایت مسـافران غریب
گریسته ایم
ما سررشتــه یِ عشـق را
در همهمه ی هزار پرسش وچرا
گم کرده ایم
و امـروز
تا آواره گی ِبی مرزی ِ دلتنــگی
پیش رفته ایم
ما در نبود ِکسـی که پایِ مــاندن نداشت
هر روز ، ذره ذره شــعر شده ایم
و پروازی را تجربه میکنـــیم
که تنــها ، رنگ دیــوار هایش آبـی ست
"نیوفر ثانی"
سلام روزهایتان خوش باد...

به به...چه زیبا شعری است...سپاس

آخرین قرارمان
یادت هست؟
من ...
هنوز بیقرارم!

روزهایت بلند وگرم سلام

امیر 1393/11/30 ساعت 02:17 ب.ظ http://naataanaayil.blogfa.com

[گل]سلام بر دوستی

چشم براه نظرات شما بر نوشته جدید وب خویش هستیم.....[گل][گل][گل]

ممنونم...خدمت می رسم

ای دوست سلام

کاپوچینو 1393/12/02 ساعت 10:40 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

کجایی مرشد! بی تو لطفی نداره :(
دلتنگــــــــــــــتیم

ای جاااان....ارادت منو پذیرا باش

من نیازم تورو هر روز دیدنه....

سلام
پیشکش می کنم مهربانی را به کسانی که:
از دل شکستن بیزارنند و در تمنای آنند که دلی بدست آورند...
آنانکه رحمت آفرینند...
نه زحمت آفرین...
و برآنند تا در زندگی پل باشند نه دیوار...
در سال جدید از خداوند منان برایتان بهترین ها را آرزومندم...
سال نو مبارک[گل][گل][گل]

سپاسگزارم....
همینطور شمام....

سلام دوست گرامی

پرند 1394/01/03 ساعت 11:58 ق.ظ http://arses1058.blogfa.com/

سلام بر پسر چوبی
سال نو مبارک
انشالله سال خوبی داشته باشید
در پناه حق

زنده باشی
واسه شمام به همچنین
سلام بانو

کاپوچینو 1394/01/31 ساعت 06:44 ب.ظ

کجایی یاور همیشه مومن!؟

به به....جان برادر
آقا سلام علیکم


در گیرو داربودنم...

سلام
خوشحالم که بعد از مدتها کامنت شما رو دیدم
امیدوارم هرچه زودتر خواننده مطالب همیشه زیباتون باشم

سپاسگزارم بزرگوار
سلام

کاپوچینو 1394/02/01 ساعت 09:59 ب.ظ

چه عجب!!!
سامی لی کم :))
خیلی مخلصیم
اول اردیبهشته را داره تبریک سال نو بگیم
سال نو مبارک
ایشالا سالم و سرحال باشی
در گیرو دار گیرو دادتم

آقا...چاکر پاکریم....

زنده باشی
ممنونم ...همینطورشومام

ناهید 1394/02/03 ساعت 02:01 ب.ظ http://nz54.blogfa.com

دلم یک زمستان سخت می خواهد
یک برف
یک کولاک
ب وسعت تاریخ
ک ببارد و ببارد و تمام راه ها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
ماندنی تا بهار
و چ بهاری بشود آن زمستان !
سلاام بر آدم برفی جاان

به به...چقدر زیباس ودلنشین....
سپاس بانو ناهید عزیز

می ترسم از پنجره اتاقم به بیرون نگاه کنم می ترسم در آینه به خودم نگاه کنم چون همه جا سایه های مضاعف خود را میبینم باید زندگی ام را مثل یک خوشه انگور بفشارم و عصاره آنرا نه بلکه شرابی که از عصاره آن حاصل میشود را در گلوی خشک سایه ام بریزم و به او بگویم این است زندگی من

صادق هدایت – بوف کور

پرند 1394/02/04 ساعت 02:58 ب.ظ

در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از من گرفته اند
اما من
دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت

پس زنده باد امیــــد

"سید علی صالحی "


سلام بر پسر چوبی
برقرار باشید....

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد....
قیصر امین پور

سلام برپرندخانم
زنده باشی

کاپوچینو 1394/03/25 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام، خوبی جان برادر؟

به به ...به به...سلام برادر جان
آقااا قدم رنجه کردین ...منت سرمون گذاشتین
زنده باشی ...خداروشکر
درگیرو داربودنم
درگیرباتو بودنم
امیدوارم روزای مطلوبی رو سپری کنی.

آدم وحوا
سیب خوردند
دندانهای ما دردگرفت

کاپوچینو 1394/03/27 ساعت 07:57 ب.ظ

تو باش کی بی تو لطفی ندارد بودن پری رویان، بی تو می و جام هم خمارن جان برادر.
کاکو دست مارم بگیر ببر شیررراز تونو نشونمون بده خب
اونجا که می گن خیابوناش بهشته وا

دیگرشراب هم تا کناربستر خوابم نمی برد....
عزیزدل مایی جان برادر

به شیراز وبه ادماش ارادت داریم برادر جان.
آقو اصن یی کاری....بیو دوتایی بریم شیرازو هی تو خیابوناشو هی قدم بزنیم بلکوم ای دل لاکردارو یی خورده ای آروم گرف

کاپوچینو 1394/04/01 ساعت 06:22 ب.ظ

لاکردار بی تابه بی تاب
سلام جان برادر. تو خوب باش

دلتنگی ات مکرر مباد.....
خوب میشه خوب....

سلام برادر جان
خوبم.... توهم خوب باش

پرند 1394/05/03 ساعت 02:32 ق.ظ http://arses1058.blogfa.com/

اتاق را جیرجیرکی
باغ را کلاغی
جهان را دیوانه ای...

سلام بر پسر چوبی

وتو مرا...
درودها...بسیار زیباست.
کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد!
و حتی ذهن ماهی گیر از قلاب می ترسد!
گرفته دامن شب را سکوتی آن چنان مبهم که
پلک از چشم
و چشم از پلک
و پلک از خواب می ترسد...

سلام پرند

آنا 1394/09/09 ساعت 09:16 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

این فقط خاص جامعه ما نیست. این خصوصیت جامعه بشری است که تفاوت را سرکوب می کنه. در جاهای دیگه هم این اتفاقات افتاده اند. و باز هم خواهند افتاد.

درسته ..اما این مشکل بیشتر درجوامع سوم وچهارم خودشو نشون میده

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد