پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

آشفته های یک ذهن

بیا وشروع کن، وقول بده دیگرازناف خورشید بالانروی،
انگار ردپایت از روی کمر گلهاپاک شده...

وسط خیابان دراز می کشم
وماشین ها از رویم رد می شوند.

من زیر پلی خوابیده ام
که از ترس مغول هادرتنه ی درختی قایم شده بود،
که دردهای زیادی ازرویش ردشده اند،
که یادش می رودسر وقت قرص های آلزایمرش رابخورد.

  آه پُل،
چه تحملی داری مرد.
دست کدام مغول
حرف هایت راازسینه بیرون کشید؟
تا من تبرم راخبرکنم.

دلم گرفته...
دلم بدجور گرفته.
آغوشت رابازکن...
ولی نه،
خسته ام
مثل درآغوش کسی جانشدن.

کاش رئاکتور آغوشت نشت می کرد
تافقط من رادیواکتیوه می شدم.
خوب میدانم
کس دیگری نیست برایت بمیرد.

بیادستم رابگیر
بیاپشت کنیم به اتاقک های اعتراف گیر کلیسا
من برای تو اعتراف می کنم
تو هم...
ژان وارژان به جان تمام شمعدانهای نقره قسم خورد
با دوچرخه هم ازآنجاردنشود
اگرآن پدرمقدس حیاط کلیسارا آب وجارونکند.

ولی نه،
دراین وضعیت قرمز
زیراین همه توپ
وگلوله های سربی درد
به آغوشت پناه می آورم.

آه لعنتی...
بگذارتصمیمم رابگیرم
آغوشت راباز کنی یانه؟!...

این تقصیرتونیست که نمی فهمی
توقع من زیاداست...


.
.
.
بی تو منو پنجره های بسته
بی تو منو زمزمه های خسته
بی تو منو شب ناله های بارون
تنهایی ودل به خون نشسته
بی تو غریبه گشتم
باهمه سرگذشتم
رو تنِ تنهائیام
اسم تو رو نوشتم
ای که نگات،زنگ صدات، به یادکوچه مونده
توگوش هرپنجره ای ،ازروشنایی خونده
ترانه هات،برده منو،تاسرزمین رویا
گفتی ازاین ،شب سیاه،چیزی تاصبح نمونده...
               "مرجان"
.
.
.
مادرم گفت: سپیدی بگو
ومن به خاطرتو
تمام شعرهایم راپاک کردم!


.
.
.
جدی تر:
1.
پسر جوانی هستم که شاشم بتازگی کف کرده است. وختی که من عاشق میشم دنیا برام رنگ دیگه ست.من طرفدارعشق افلاطونی ام...
2.دختر جوانی هستم که به همه کسی پا نمیدم...اما بااین حال هرکی سر راهم قرار گرفت،نمی دونم چرا بهم خیانت کرد؟ازعشق بدم میاد...
3.یه نفرو می شناسم که خیلی سالِ پیش پای بساط  بافور،وقتی صحبت شدکه فلانی وفلانی و...
تریاک می کشن!گفت: بافورم دیگه بچه بازی شده...وسالهاست نکشید.
4.روسپیِ محلمون مشتریاش خیلی کم شدن.از برو رو افتاده...وقتی که از کنارخونش ردشدم وداشت می خوند"مستی ام دردِ منو،دیگه دوا نمی کنه"دلم خیلی واسش سوخت.این روزا خرجیتو از کجا میاری؟