دست من اگر باشد،
بیا از درخت لوبیای سحرآمیز بالا برویم
نه تخم طلاء،
ونه ،چنگ سحرآمیز...
می گویندآنطرف ها آدم دیده اند،
دلم لک زده برای آدمیزاد. .
.
.
یک نخ از سیگارم را به کلینیک بردم
برای آزمایش اعتیاد.
گفت:فیلترت راپایین بکش...
سیگارم ازغصه دق کرد.
برای مراسمش،
تمام سیگارهای شهر رادعوت کرده ام،
حتی بدون فیلتر.
آخرین وصیتش، آتش زدن بود
به رسم هندوها...
.
.
.
بهار راباخودت بیاور
روزهای پاییزی ام زیادشده.
.
.
.
تا ده شمردم،
ولی پیدایت نکردم.
پشت کدام کهکشان قایم شده ای
که گرگ ها به هوا رفتن،
حتی به خانه رسیدن،
ولی تو پیدایت نشد...
.
.
.
من وتو
باهم سریک میزنمی نشینیم،
بایدپرونده ی عشقمان را
به ژنوببریم...
یک بعلاوه یک.