پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

آشفته های یک ذهن2

دست من اگر باشد،
بیا از درخت لوبیای سحرآمیز بالا برویم
نه تخم طلاء،
ونه ،چنگ سحرآمیز...
می گویندآنطرف ها آدم دیده اند،
دلم لک زده برای آدمیزاد. .
.
.
یک نخ از سیگارم را به کلینیک بردم
برای آزمایش اعتیاد.
گفت:فیلترت راپایین بکش...
سیگارم ازغصه دق کرد.
برای مراسمش،
تمام سیگارهای شهر رادعوت کرده ام،
حتی بدون فیلتر.
آخرین وصیتش، آتش زدن بود
به رسم هندوها...
.
.
.
بهار راباخودت بیاور
روزهای پاییزی ام زیادشده.
.
.
.
تا ده شمردم،
ولی پیدایت نکردم.
پشت کدام کهکشان قایم شده ای
که گرگ ها به هوا رفتن،
حتی به خانه رسیدن،
ولی تو پیدایت نشد...
.
.
.
من وتو
باهم سریک میزنمی نشینیم،
بایدپرونده ی عشقمان را
به ژنوببریم...
یک بعلاوه یک.