پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

...

روح آدمی بسان زمینی است حاصل خیز که اگردرآن بذرخوب بکاری وآن رابه وقتِ خودشخم بزنی وبه واکاوهای بموقع وتغذیه اش کنی به معنویات ونوشیدن چشمه ی الهی آنگاه به بارنشیند باری گرانبها که به هربازاری بری خریدنش نیکوقیمتی.ثمره وباراین زمین چیزی نیست جزء عشق که نیاز هرجان تشنه ایست.

امان ازآن آدمی که روح خود رابه حال خودرهاکندتاچون چارپایان درهرزمینی بچَردوجست وخیزکندآنگاه چیزی حاصل نخواهدشدمگرشهوت که ازخصایص بهایم است!  

.

.

.

روح آدمی عاشق زاده می شود.معشوق های می آیندومی روند همچون عاشق ها.اماآنچه دست نخورده می ماند،عشق است.

معشوق را رها کن وبه بند مکش که اسارت درعشق بی معناست!اگرازآن توباشدبرخواهد گشت وگرنه پس بگذاربرودآنچه ازابتدا ازآن تونبوده است!

عشق هدیه ی الهی است...نبایدآن رانثارنالایقی کردکه جزءافسوس درپی نخواهد داشت.بگذار روح تو درنهایت آزادی عشق بورزد وآن ابه هیچ بندی نبند واسیرنکن،تاپَرِ پروازش رانچینی.

...آنجایی که پای هیچ معشوق دون مایه ای را راه نیست.!

.

.

.

جدی تر:

1.چه کسی لایق ترازخودماست برای دوست داشته شدن؟

2.انصاف نیست...توآنجا ومن اینجا!خدایا.