پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

چنین گفت زرتشت

برده ای؟پس دوست نتوانی بود؟خودکامه ای؟پس دوستیی نتوانی داشت.

در زن دیری ست که برده ایی وخودکامه ایی نهان گشته اند.ازین رو زن راتوانِ دوستی نیست.اوعشق رامی شناسدو بس.

عشقِ زن نسبت به هرچه خوش آیندش نباشدبیدادگراست وکور.درعشقِ هوشیارانه یِ زن نیز هنوز درکنارِ روشنی همواره شبیخون است وآذرخش وشب.

زن راهنوزتوان دوستی نیست...

اماشمامردان نیز،بگوییداَم،کدامینِ تان راتوانِ دوستی هست؟...

                                   "چنین گفت زرتشت . فردریش نیچه" 

.
.
.
شاعرِترانه ای که می آید دوست گرانقدر ونازنینی است که علاوه بر ترانه سرایی نویسنده ای خوش ذوق و خوش قریحه ای هم هست که اصراردارند فعلاً گمنام باشند ونامشان محفوظ  بماند...
 
بیا تا عشق جای شه میون لحظه های من
بیا تا گریه گم باشه برام عادت شه خندیدن

ببین سرمای اشکامو زمستونی شدم انگار
چه سودی می بری از این بهار کاغذی دیدن؟

حساب بی وفایی نیست، تنم لرزیده از حرفات
نگو اینها بهانه است و برات سنگینه بخشیدن

تو عادت کردی انگاری به این دنیای پوشالی
به این کولی بی سایه، به این بی واژه رنجیدن

هنوزم باورش سخته که تو رفتی و من تنهام
چقدر تنهایی بیرحمه چقدر دستام ترسیدن

جدایی از تو دشواره چقدر سخته عبور تو
چقدر کابوس تلخیه تورو توی قفس دیدن

چی می شد که یه روز پا شم ببینم خواب می دیدم
که تو هستی که من هستم که رویامو ندزدیدن
.
.
.
هیچ چیز درزندگی شیرین ترازاین نیست که کسی انسان را دوست بدارد.من درزندگی خود هروقت فهمیده ام که موردمحبت کسی هستم،مثل این بوده است که دست خداوند را برشانه های خویش احساس کرده ام.
                                "چارلز مورگان"
.
.
.
مردرا از زن هراس بایدآن گاه که زن عاشق است.چه آن گاه است که زن همه چیز رافدا می کندوهیچ چیزِ دیگر رادرنظرش ارجی نیست.
مردرا از زن هراس باید آن گاه که زن بیزاراست.زیرامردتنها در ژرفنایِ روانش شریراست،امازن بد ذات است.
زن از چه کس ازهمه بیش بیزار است؟آهنی به آهن رُبا چنین گفت:ازتو از همه بیش بیزارم که کشش
داری،امانه چندان که به خود بکشانی...
                               "چنین گفت زرتشت . فردریش نیچه"
.
.
.
بلبل درقفس لانه نمی سازد،تامبادا بردگی رابرای جوجه هایش به ارث نهد.
                                  "جبران خلیل جبران"
.
.
.