پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

ترک

بس که شکسته ام،

به هرترک خورده هم

حسادت می کنم!

رفیق

به سلامتی تشک؛

بااینکه بیشتر اوقات پشتت بهشه،
ولی هیچ وقت پشتتو خالی نمیکنه.



سلامتی بهروز وثوق که گفت:

رفیق آلوچه نیست بهش نمک بزنى
عاشقت نیست بهش کلک بزنى
رفیق مقدسه,باید جلوش زانو بزنى...!

دنیا وآدماش

خدایا نوکرتم،ماروبفرست مرحله ی بعدی،

این مرحله که همش غوله....



ازدیو و دد ملولم وانسانم آرزوست...

...

صدای گریه سرِ چندغصه ی الکی

ببین!ولش کن ویک کم بخندقلقلکی!

دوچشم ترشده راپاک کن ازاین دفتر

دوچشم خشک مراهم ببربده نمکی!!


*

ازاین شب مگسی می خزم به آغوشت

بفهم این را که زنده ام به خاطرکی!

بدون دلهره ازمنطق زمان ومکان

توبادقایق من تاهمیشه!مشترکی

دلم گرفته،فقط خواهشاْبخندعزیز!

[صدای خنده،سپس هق هق قایمکی]

                                            فاطمه اختصاری


دوچیزپایان ندارد :

حماقت انسانها وپهنه ی کهکشانها؛

که البته درموردکهکشانهامطمئن نیستم!

                                                  اینیشتین

... زن

اگه شجاع دل،فیلسوف،نویسنده،جادوگر،ثروتمند،کارگر...هم،باشی:


از یک زن زاده شدی،

نیاز مندمحبت یک زن هستی،

نیازبه تائید یک زن داری،

نیاز به صدای یک زن داری،

نیاز به بوییدن یک زن داری،

نیاز به حس کردن یک زن داری،

نیاز به نوازش های زنانه داری،

نیاز به بوسه های زنانه داری،

نیازبه گرمای زنانه داری،

نیاز داری گاهی نوازش کنی مو های زنانه ای را...


ادامه مطلب ...

صلاح کار کجا؟ خانه ی خراب کجا؟

سوار ِ زخمی، از جنگ، داشت برمی گشت

سوار اسب... که نه! مرد توی ماشین بود

هوای یخ زده ی شب به صورتش می خورد

و برف داشت می آمد... و شیشه پایین بود

به جاده زل زده بود و به نور و تاریکی

به خود، به حرکت ِ اشیا، به شهر بدبین بود

گرفت در بغلش ساک خاک خورده تری

و گریه کرد به آهستگی، که غمگین بود

ادامه مطلب ...

چهار لالایی برای نخوابیدن

۱
برای سحر،سحرنمی شدتاقصه ای دست وپاشود.شوم جمعه بود.صدای مادرش در می آمدکه: شب
گناه ،تورو خدا...
سردبود.دندان سرد زمستان توی گوشتهای سحرفرومی رفت.ملافه ی پاره را روی خودش می کشید.
مادرش خسته ازخیابان پیچید.نزدیکش آمدولگدی محکم به پهلوی سحر زد.

2
سحریک شمع برداشت ولی نتوانست،بلدنبود گدایی کند.همیشه پدر ندیده اش راصدامی زد.پارافین
های داغ روی انگشتهای سفیدوکوچکش می ریختند.مادرش هلش می داد.دیدکه فایده ندارد.
داد زد:کمک کن تاحداقل یک پتوبخریم.
صدای گوینده ی تلوزیون ازداخل فروشگاه صوتی تصویری می آید،وضع هوای امشب رامی گفت:
امشب کاهش قابل ملاحظه دما راداریم.حدود 10 درجه ...(باید بخاری هاراروشن کرد).این ته صدای
مردصاحب مغازه بودقبل ازاینکه سحر راازجلوی مغازه براند.
ادامه مطلب ...

اعتماد شکسته شده

هیچ انتظاری ازکسی ندارم!
این نشان دهنده ی قدرت من نیست!مساله، خستگی ازاعتمادهای شکسته است.
              فاطمه روحی

ایده ئولوژی

مگر می شود ،
روشنفکری،شاعری یانویسنده ای بدون ایده ئولوژی باشد؟

تنهائی

من هنوزبه دوری عادت نکرده ام...

جاده چقدرطولانی است؛
بادوزیده است
ومیوه نمی داندکه بایدبیافتد.
سرم سنگینی می کند...

من هنوزبه تنهائی عادت نکرده ام،
من هنوز به دوری عادت نکرده ام.

طریقت

برداشت دو گانه ازیک امربسیارناگواراست.انسان نباید در طریقت سامورایی بدنبال چیزدیگری باشددرهرشیوه که یک مسلک به حساب می آیدنیزصادق است.اگر درک انسان بدینگونه باشد بیشتر می تواندبا طریقت خود هماهنگی ایجادکند.
- دیدن جهان درقالب یک رویابسیارخوب است.آن هنگام که دچارکابوس میشوید؛از خواب برمی خیزیدوبه خود تسلی میدهیدکه تنهایک خواب بوده است.چه بسیارگفته اند،دنیایی که درآن زندگی می کنیم،تفاوت چندانی با رویا ندارد.
- به گفته ی پیشینیان ،انسان بایدبه فاصله ی هفت نفس تصمیم خود رابگیرد.مساله ی مهم مصمم بودن است وداشتن روحیه ی لازم به فراسوی هرچیز.
-  درزندگی چیزی جزء لحظه ای که درآن هستیم اهمیت ندارد.تمامی زندگی انسان زنجیره ای است ازلحظات پی درپی.اگرانسان زمان ولحظه ی حال رادریابد،دیگرنه کاری برای اوخواهدماندونه هدفی.
- ازطوفان وباران بسیارچیزهامی توان آموخت.زمانیکه بارگبارهای ناگهانی روبرومیشوید،سعی می کنیدخیس نشویدوفوراً راه خود راتغییرمیدهیدولی بارفتن به زیرچتر،بازهم خیس خواهیدشد.اگراز
آغاز مصمم باشیدسرگردان نخواهیدشد،گرچه بازهم به همان اندازه خیس میشوید.فهم این مطلب درتمام امورنیزصادق است.
- گفته اندبه آنچه که روح یک دوران می نامند،نمی توان رجعت کرد؛اینکه این روح بتدریج رنگ می بازدناشی ازبپایان رسیدن جهان است.به این دلیل گرچه همه مایلنددنیای امروزبه یکصدسال پیش
یاحتی پیشتربازگرددامااین کارممکن نیست،پس بسیارمهم است که هرنسل رابه خوبی دریابیم.
- درسرزمین *کامی گاتا*نوعی ظرف غذای چندلایه داشتندکه هنگام تفریح ودیدن گلزارهاازآن
استفاده می کردند.هنگام بازگشت،آنان رادورمی انداختندولگدکوب می کردند.درهرچیزوهرمورداین نقطه ی پایان است که اهمیت دارد.


*گوست داگ*   gost dog  یا شبه سگ.     ساخته**جیم جارموش**

مینی مال

۱
تنهائیم را،
حصارمی کشم،
مبادا  درگیر شوی.

۲
تو آن بالا نگاه می کنی
پائین بیا کمی،
ببین چه قلب بزرگی دارم.

۳
اینجا،
دلتنگی ام،
بلندتراز روزهاست...

میراث

بار من:
1-خود کار آبی 7 دهم ویه دونه مداد.
2-مسواک، مهر...
3-کتاب "علی" از شریعتی.برخلاف قبل که کتاب های مارکس رو داشتم.
4-مموری های لبالب از سخنرانی های "شریعتی"و"سروش"ومیوزیک هایی از"کیتارو"،"کلایدرمن"....
5-لب تاب.

جدی تر:  سانسورش نکردم ،لطفاًباخونواده نیاین.

من از چشم فامیل افتادم ... چون همیشه تو کوچه میخوابم

من به  فکرِ آبروم نیستم ... من هنوزم شبیه کودکیهامم

آلیس سرِ چارراه، همبازی ِ من بود... گل میفروخت ، فحش میخورد ، سیر میشد

با دست پر به سرزمین عجایب دوباره برمیگشت!!!    یا پیش پای پلیس، مخفیانه زیر میشد
ادامه مطلب ...

قبر

مثل شب اول قبر،
پرم از دلتنگی...

وطن

وطن،
وطن مهربان من،
حالا،
روی کدام انگشت خود حساب  می کنی؟
با کدام دست؟....
                       بکتاش آبتین

براساس واقعیت

چه محرمانه گرفته دل من امشب
اگرچه تک تک سربازها خبر دارند
زنان نیمه هنرمند نیمه عریان را
بگو لباس بپوشند اگر هنر دارند
دگر نمانده کسی کو شبیه من باشد
اگرچه میدانم،این"باش"ها،"دگر"دارند!
عواملی مانند شکست در یک عشق
براین گرایش جنسی کمی اثر دارند
درون تابلوی مرد ظاهراْ نقاش
زنان شبیه همیشه دو چشم تر دارند...
                                                                   محمد حسینی مقدم

ترانه

برای خواب معصومانه عشق،کمک کن بستری از گل بسازیم
برای کوچ شب هنگام وحشت،کمک کن باتن هم پل بسازیم
کمک کن سایه بونی از ترانه،برای خواب ابریشم بسازیم
کمک کن باکلام عاشقانه ، برای زخم شب مرحم بسازیم
بزار قسمت کنیم تنهائیمون رو،میون سفره عشق تو ومن
بزاربین من وتودستای ما،پلی باشه واسه از خود گذشتن
تو رو می شناسم ای شبگرد عاشق،توبااسم شب من آشنایی
از اندوه تو واسم توپیداست ، که از ایل وتبار قصه هایی
بدنبال کدوم حرف وکلامی،سکوتت گفتن تموم حرفاست
تورو ازطپش قلبت شناختم،توقلبت،قلب عاشق های دنیاست
توباتن پوشی از گلبرگ وبوسه،من وبه جشن نور و آئینه بردی
چرا ازسایه های شب بترسم؟توخورشیدو بدست من سپردی
کمک کن جاده های مه گرفته،من مسافرو ازتونگیرند
کمک کن تاکبوترهای عاشق،رویخ بستگی شاخه نمیرند
کسی به فکر مریم های پرپر،کسی توفکر کوچ کفترا نیست
به فکرعاشقهای دربدر باش،که غیراز توکسی به فکر مانیست.

خیال خوشی

کیست که بتواند، آتش برکف دست نهد
وبایادکوههای پر برف قفقاز خود را سرگرم نماید؟
یا تیغ تیز گرسنگی رابا یادسفره های رنگارنگ کُند کند،
ویا،برهنه در برف دی ماه فرو غلطد وبه آفتاب تموز بیاندیشد،
نه ،هیچکس،
هیچکس،چنین خطری رابه چنان خاطره ای تاب نیاورد.
از آنکه خیال خوبی ها،درمان بدی هانیست،
بلکه صدچندان بر زشتی آنان می افزاید.
     نمایشنامه ی*ریچارد دوم،پرده اول،صحنه سوم*شکسپییر

زندان

همیشه،
نامه های تو را
در زندان می خوانم،
تا  کسی
روی نامه هایت سُر نخورد.

فاصله ی اصفهان تا نائین

عاشق گفت:به ستاره ها نگاه کن.
عاشق گفت:آن ستاره نشانه ی من وتو.
او ازمعشوق دور بود.سه چهارساعت وقت می بردبرای رسیدن.معشوقه دستش را می بُرَد.
عاشق نفسش تندتند می زند.ناگهان گرفت نشست.
تاچسب زخمی پیداکند،عاشق به سرفه افتاد.
عاشق به ستاره نگاه کرد.
عاشق انگشت اشاره اش رامکیدبی اختیار.همان وقت خونریزی انگشت شهادت معشوقه بند آمد.
عاشق تب کردومعشوقه گرفت خوابید.خوابی که عاشق در آن نبود.
                              مجموعه ی*یک مشت داستان مزخرف*شاهدپارسی۱۳۸۴

متخصص قلب

مطب شلوغ بود.شلوغ ودر هم وبرهم!
منشی گفت:آقای عزیزی بفرماییدتو.
عزیزی هم که کوتاه قدبودسریع رفت تو.
یک بیمار دیگرآشفته موبودوهرچه همه اعتراض کردندوحتی فحش دادندکه سیگار نکش،سیگار وینستونش لب دهنش بودوآهسته آهسته دود می خوردوبیرون میداد.برای راحت شدن از دستش هم
که شده،بیست دقیقه ی بعد رفت تو.
-منشی گفت:نوبت شماست.
رفت تو،دکتر گفت بفرمایید.
مرد آشفته بی آنکه در راببندد نشست.
دکتر گفت: در راببندین لطفاْ.
-نه اتاق!این اتاق هواش خفه س.
-هرجور راحتید.
-مشکلتون چیه؟
- قلبم
ادامه مطلب ...

بارش

....حالا،
هی اشک بیارو
            دیده ببار.

سلام

سلام
حالِ همه ی پرنده هاخوب است
فقط خیال کوچ پرستوها گاهی
دستمالم رامرطوب می کند
حالاحتماْبایدازچیزی بنویسم
مثلاْخاطره ای-رویایی
ویاحتی گلایه ای.
اما
تایادم نرفته بنویسم
زمین اینجا کنارمن نشسته
وپاهایش را
اندازه ی تمام گلیم های جهان
درازترکرده
ومن چقدرنگرانم،
ادامه مطلب ...

چشمه

ای چشمه،اینجا درنگ مکن
می پوسی،مرداب می شوی،می آلایی
جاری شو.
دشت های هموار راطی کن
دره هارا سرازیرشو
سر خود را به سنگ هابزن،بشکن،
مَایست،پیش برو،شلاق بخور،هوا بخور.
رودی شو،
تو رااینجا نگاه نمی دارم.
تشنگی سالهایم راهمچنان در این کویر نگاه می کنم.
از تو نمی آشامم تاکم نشوی،تاضعیف نشوی
حوضچه ای،مردابی،آب راکدی نگردی.
سر به این صحرا بگذار،
ازخلوت این دشت مهراس،
آبادانی ها و روئیدنیها درانتظارتوست
ومن همچنان تشنه اینجا می مانم.            شریعتی

مینی مال-هستی-

مثل اولین سوراخ کمربند؛
هستی،
ولی بدردنمی خوری.

تنهایی

دیگر،
نه ترانه حریف دلتنگی ام میشود
نه گریه های تنهایی.