پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

مرام المصری

با خستگی راه می‌رفتم

پشت سرم را نگاه کردم

به نظر می‌آمد که دارم با طنابی می‌کشم

تپه‌ی اندوه را با دستِ راستم

و کوه امید را با دستِ چپم

مرام المصری 

علیرضا روشن


اگه بپرم تو دریا ماهی بشم،
 یا برم سر کوه عقاب بشم،
بازم دلتنگی همرام میاد یا نه،
 فقط ماهی میشم، عقاب میشم؟


علیرضا روشن

عباس معروفی





مـــــــرا از دورها تماشا کن

مــــــن از نزدیک غمگینم

                 "عباس معروفی"


جدی :

 39545بازدیدکننده ....بدون اینکه تو آمده باشی.


جدی تر:

یــــــــادت

     جـُـــــدآ بخیر...

شل سیلور استاین

"فرقی نمی کنه"

چه کوچیک عین بادوم زمینی
چه گنده عین غول بیابونی
به هر حال همه مون یه اندازه ایم
وقتی چراغ رو خاموش کنیم
چه غنی عین سلطان
چه فقیر عین گدایان
هردومون یه اندازه می ارزیم
وقتی چراغ رو خاموش کنیم
قرمز باشیم، سیاه یا نارنجی باشیم
زرد باشیم یا سفید باشیم
همه عین هم می مونیم
وقتی چراغ رو خاموش کنیم
خب شاید این راهش باشه
که همه چیز رو به راه بشه :
اینکه خدا دست برسونه
چراغ ها رو خاموش کنه!

"سیلور استاین"

جامعه نخبه‌کُشِ سِفله‌پرور

قتل‌های تلخ و غم‌انگیز جمشید کاشانی، ابن مُقله، میرعماد، گوهرشاد خاتون، ابن مقفع و سهروردی تنها چند مثال از نمونه‌های فراوان شکنجه، قتل و سوزاندن دانشمندان، هنرمندان و خردمندان در تاریخ ایران‌زمین بوده است. این عده که جان خود را بر سر دانش و هنر و خردورزی و سرافرازی و بالندگی جامعه نهادند، به اندازه‌ای فراوان هستند که می‌توان مدت‌های مدیدی پیرامون آنان نوشت و فهرستی طولانی از آنان به دست داد. مانی و مزدک و به‌آفرید خراسانی و قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر، فقط چند تن از مشهورترین‌های این فهرست هستند. 
ادامه مطلب ...

آشفته های یک ذهن3

پروردگارمن.پروردگارمن. چرا مراتنها گذاشتی؟
             «واپسین کلام مسیح برصلیب.انجیل مرقس»
.
.
.
این روزها زیادمشغول مطالعه ام،مثل قبلها،که کتاب می بلعیدم،نادرابراهیمی،بزرگ علوی،ساعدی،و...
به تازگی رازفال ورق،درسرزمین کوچک من،روخوندم وبه قول گوست داگ«من که لذت بردم ازخوندنش»
رمانی تاپ وفلسفی...وقتشو داشتین بخونیدش شاید بشه آمارمطالعه رو از3دقیقه بالاتربرد. 
ادامه مطلب ...

یاستین گاردر

مادرم کیست؟کجائیست؟
مادرم عطرنسیمی است که درباغ شکفت
مادرم،حرمت بغضی است که درناله شکست
مادرم،پیشِ رخش،لاله به سجاده نشست. 
ادامه مطلب ...

پروانه

مراببخش به توپیله کرده ام!
طاقت بیاور،
پروانه که شدم،
می روم...

جیرجیرک

جیرجیرک دشتی به خرس گفت:دوستت دارم.
خرس گفت:الان می خوام بخوابم.
وخرس به خواب زمستانی رفت
وهیچ وقت نفهمیدکه عمر جیرجیرک دشتی تنها
چندهفته بیشترنیست.
.
.
مرجان

ادامه مطلب ...

فصلی در دوزخ

کجا می توانی پیدایم کنی؟
وقتی
این روزها
دیگر درقلبت نیستم!
                    ۴-۹-۹۲
.
.
.
 
ادامه مطلب ...

رویا...

فاتح قلعه ی رویا،کی به فتح ما می آیی؟...

.

.

.

جدی تر:

۱.همگی مدعی ان چقدر خیانت زیاد شده...پس این همه خائن کی ان؟...ازکجا اومدن؟!!...

۲.نسیتند این همه که هستن.

۳.امیرکبیردرستایش کریم خانم زند می نویسد:ای کاش هرچند وقت یکبارشیربچه ای لر درایران شاه می شدتامردم مزه عدالت رامی چشیدند....سلامتی همه ی اقوام ایرانی...


جیم جارموش«گوست داگ»

جیم جارموش،یکی از کارگردانهای مطرح، خوش ذوق وصاحب سبک سینمای مستقل آمریکاست که فیلمهایش توانسته است جوایزمعتبر بین المللی راکسب کند.از فیلمهای مطرح او می توان به :گوست داگ،مرد مرده،شب روی زمین،قهوه وسیگار، مغلوب قانون،عجیب تر ازبهشت،گلهای پژمرده و...اشاره کرد.   

ادامه مطلب ...

مارکس

درنهایت خلاصه گویی می توان گفت:کارل مارکس،یک نظریه پرداز وسازمانده ی سوسیالیست،شخصیتی بزرگ درتاریخ اندیشه ی فلسفی واقتصادی ویک پیامبربزرگ اجتماعی بود.اما دراینجاتنهابعنوان یک نظریه پردازاجتماعی مد نظرماست.

وی بزرگترین پسر«هاینریش مارکس» بودکه در1818در تریرآلمان چشم به جهان گشود.پدرش یک حقوقدان بود ومادرش یک هلندی تبار.مارکس دریک خانواده بورژوایی پرورش یافت.مادرش  که تحصیلاتی نداشت نمی توانست روی مارکس تاثیرگذاباشد.اماپدرش وی رابابزرگان فرهنگی آلمان ویونان آشناساخته بود.درهمسایگی مارکس جوان«وستفالن»که مردی بس فرهیخته بود همسایگی داشت.وی به چندزبان سخن می گفت ومارکس راتشویق می کردوکتاب دراختیارش می گذاشت.اوبا مارکس بسیارنزدیک بود،ونمی دانست که مربی روحانی رهبرآینده ی جهان سوسیالیسم شده است.زمانی که مارکس درسن 17سالگی وارددانشگاه برلین شد،«هگل»تازه درگذشته بود اماروح اوهنوزبردانشگاه چیرگی تام داشت.بعدازمدتی وی حقوق رارهاکرده وخودش راوقف فلسفه ساخت. 

ادامه مطلب ...

یاماموتو

۱. زبان را نگاه دار.
۲. زیردستان را آفرین کن.
۳. سخن‌پذیر باش.
۴. سخن نخستین، شکوفه دل سامورایی است.
۵. مردِ تک‌فن، به کار نیاید.
۶. همیشه چون نخستین دیدار فروتن باش.
۷. پیش از سخن گفتن، شنونده را بیازمای.
۸. از نیایش باز نمان.
۹. اگر هم می‌بازی، جانانه بباز.
۱۰. هیچ کار را کوچک مگیر.
۱۱. در کارهای بزرگ از چیزهای کوچک بگذر.

...

روح آدمی بسان زمینی است حاصل خیز که اگردرآن بذرخوب بکاری وآن رابه وقتِ خودشخم بزنی وبه واکاوهای بموقع وتغذیه اش کنی به معنویات ونوشیدن چشمه ی الهی آنگاه به بارنشیند باری گرانبها که به هربازاری بری خریدنش نیکوقیمتی.ثمره وباراین زمین چیزی نیست جزء عشق که نیاز هرجان تشنه ایست.

امان ازآن آدمی که روح خود رابه حال خودرهاکندتاچون چارپایان درهرزمینی بچَردوجست وخیزکندآنگاه چیزی حاصل نخواهدشدمگرشهوت که ازخصایص بهایم است!  ادامه مطلب ...

آشفته های یک ذهن2

دست من اگر باشد،
بیا از درخت لوبیای سحرآمیز بالا برویم
نه تخم طلاء،
ونه ،چنگ سحرآمیز...
می گویندآنطرف ها آدم دیده اند،
دلم لک زده برای آدمیزاد. 
ادامه مطلب ...

آشفته های یک ذهن

بیا وشروع کن، وقول بده دیگرازناف خورشید بالانروی،
انگار ردپایت از روی کمر گلهاپاک شده...

وسط خیابان دراز می کشم
وماشین ها از رویم رد می شوند.

من زیر پلی خوابیده ام
که از ترس مغول هادرتنه ی درختی قایم شده بود،
که دردهای زیادی ازرویش ردشده اند،
که یادش می رودسر وقت قرص های آلزایمرش رابخورد.

 
ادامه مطلب ...

پابلو نرودا

واقعا دوستت دارم

گرچه شاید گاهی

چنین به نظر نرسد

گاه شاید به نظر رسد

که عاشق تو نیستم

گاه شاید به نظر رسد

که حتی دوستت هم ندارم

 

ادامه مطلب ...

مایکل پترسون

سپیدی مویم را که دیدم،
یادم باشد
سیاه بپوشم؛
این،
غم انگیزترین
سِت زندگی است! 
ادامه مطلب ...

شکسپیر

...توبا دل وجراتی،جیگرشو داری،فقط مُخ نداری.

_چی گفتی؟!

مُخ نداره،مُخ نداره.

_این بدجنسیه.

ولی درسته!
                          "قطارافسارگسیخته.آندره گونجالفسکی"           
.
.
.
_تومی خوای زندگی یه نفرو فدای زندگی خودت کنی،
_تو یه حیوونی.

نه بدتر،انسان،انسان...
                   
"قطارافسارگسیخته.آندره گونجالفسکی"
.
.
.
هیچ حیوان درنده خویی نیست که بویی ازشفقت نبرده باشد،
ومن بویی ازشفقت نبردم،
پس حیوان نیستم.
                       "ریچاردسوم.ویلیام شکسپیر"






جرج اورول

جنگ،صلح است.
آزادی،بردگی است.
نادانی،توانایی است.
              "1984.جرج اورول"
 
ادامه مطلب ...

انسان بی خود

بسیاری ازانسانهاهستندکه ازنیکی واخلاق بسیارمطلع اندوهمه مکاتب فلسفی واخلاقی رامی دانندودقیق بیان می کنند،باوجودیکه خوب استدلال می کنندوشماازوسعت اطلاعات آنان به شگفتی می آییدوواقعاًاستفاده می کنید،وقتی دربرابرآنان قرارمی گیریداحساس ستایش و ارادت نمی کنید؛درست مثل اطلاعات عمیقی که از رادیومی شنوید.چه احساسی دارید؟هیچ؛فقط عقل شماسیراب میشود.

امادرمقابلِ انسان دیگری قرارمی گیریدکه اطلاعاتی به شمانمی دهدواصلااین مسائل رانمی داندودرسطح پایین ازنظردانش است،ولی دراوجاذبه های مرموز وخصوصیاتی می بینیدکه
درونتان رامملواز ارادت واعتقادوجذبه می کند،بطوریکه این ارادت وجذبه راباهیچ ملاکی نمیتوان ارزیابی وتحلیل کرد... 
ادامه مطلب ...

آناگاوالدا

کاش

دستانم آنقدر بزرگ بود

تاچرخ وفلک روزگار را

به کامتان می چرخاندم! 


 

.

.

.

این که ما بخواهیم درکلیساپذیرفته شویم،یادر دنیای تجارت،ویادر دنیای جنگلی،بسته به این است که والدین مابرای کدامیک از این اجتماع ها ارزش قائل بوده اند...

                             "ماندن در وضعیت آخر .تامس هریس"

.

.

.

لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری ,

باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید

وقتی میمانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلدنیستی ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷند

 ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ...

ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ...

                                 "گریز دلپذیر . آنا گاوالدا "

.

.

.

بـــــــــــا ران


1.باران

حیاط را شست

دلِ مرا امانه.


2.باران

عاشقانه

موهای دختر فقیر را

نوازش می کرد.

.

.

.

گفته بودم سیاه همشهری ، گفته بودی کلاغ یادت هست ؟!
گفته بودم که خشکسالی زد به پر و بال باغ یادت هست ؟!

ظهر مرداد ماه بابلسر ، پارکینگ چهار فکر کنم ...!
لب دریا چه حال خوبی داشت رژ لب های داغ یادت هست ؟!

رو به دریا سلام می کردیم به زلال همیشگی خدا
همه چیز از همان زمان رخ داد قطعا آن اتفاق یادت هست !!

به سرت زد که آسمان بشوی ، و زدی دل به شهر ماهی ها
تو که دیگر نبودی قاعدتا قار قار کلاغ یادت نیست !!!

بعد از آن هر دقیقه چشم شدم به همین تابلو که دریا داشت
شاید از عمق آب برگشتی راستی این اتاق یادت هست ...؟!

                          "سینا زارع"

.

.

.

ازچیزهایی که تاکنون دیده ام وشنیده ام،آموخته ام که برای ندیده ها و

نشنیده هایم ،به خدا اعتمادکنم.

.

.

.

.

نه دیگه،این دلا دل نیست...

.

.

.

....

آندره تارکوفسکی

 آندره تارکوفسکی یک کارگردان روسی است که پدرش شاعر برجسته ای بود. فیلم های تارکوفسکی مضامین فلسفی و شاعرانه دارند. از این رو تارکوفسکی را شاعر سینما لقب داده اند. از مشخصه های اصلی فیلم های او ریتم کند و سکانسهای طولانی است.

Stalker

مهم نیست که استاکر تارکوفسکی را دیده اید یا نه. کافی است تصور کنید یک نویسنده داریم، یک دانشمند و یک استاکر( راهنما).راهنمایی که دیگر برای خودش کارنمی کند بلکه برای هدفی والاتر می کوشد.داروندار او درزندگی مادی تنها :یک فرزند فلج،فقر مطلق وزنی عاصی است.

استاکر،نویسنده ودانشمند رابه منطقه ای ممنوعه می برد ،منطقه ای اسرارآمیز که درآنجا آرزوها برآورده  می شوند.اما استاکرمیلی به بر آورده شدن آرزویش ندارد. او از این که می رود خوشحال است؛ از اینکه سیال است و نقطه نهایی ندارد لذت می برد. او حتی از داشتن فرزند افلیجش رنج نمی کشد. سوال این است: او چه دارد؟ چه چیزی باعث رضایت راهنما است؟ آرزویی که وجود ندارد؟ فرزند افلیج ولو در شرایطی که با قدرت چشم هایش اجسام را تکان میدهد؟ خب که چه؟ به چه کار می آید؟ ایمان؟ ایمانی که برای او استفاده ای ندارد جز دوری کردن از خطرات؟ در جریان بودن؟ مگر نویسنده و دانشمند در جریان نیستند؟ حتی اگر قدرت طلبی کورشان کرده باشد؟ آیا استاکر آرامش دارد؟ چه آرامشی که بعد از بازگشت از منطقه ممنوعه به گریه می افتد و از بی ایمانی آدم ها به ستوه می آید؟ مگر با چیز جدیدی رو به رو شده؟ مگر تا به حال راهنمای کسانی بوده که باایمان کامل دنبال بوی گوشت راه افتاده اند؟ آیا استاکر به بصیرتی آسمانی دست یافته یا صرفا فنی زمینی را آموخته؟ این سوال ها هیچ ربطی به فیلم ندارد. این سوال ها به استاکر ها و درویش ها و تارک دنیا ها مربوط می شود.  ادامه مطلب ...

جنتی عطایی

آدم ها هرکدامشان" گمشده" ای دارند.این گمشده نزد مردان بیشتراززنان است(اصلا وابدا بحث  کدام جنس بهتر ازدیگری است نمیکنم)حال به هر دلیلی...

شاید خرده بگیریدکه،"زنان بنا بدلایل اجتماعی وفرهنگی در کنج خانه اند واز فعالیتهای اجتماعی دورند ونمی گذارندشان رشد ونمو کنند وپیشرفتی حاصل؛اما در مقابل ،مردان همه چیزدارند وهر کاری می توانند بکنند".

اما در کشورهای اروپایی وآمریکای شمالی وبعضی از کشورهای پیشرفته ی آسیایی،این حقوق زنان ومردان مساوی است وزن ومرد دوش به دوش هم ودر کنارهم نمو می کنندومدارج علمی، آکادمی ومدیریتی را به نسبت مساوی بدست می آورند،این گمشده بازهم برای مردان بیشتر از زنان است.به گمانم دلایل زیادی دخیل است که اینجا نه فرصتش هست ونه حوصله اش(برای خوانندگان وب)

این گمشده آنقدر قوی است که باعث ناراحتی ،بی حوصلگی،و ای بسا افسردگی می شود؛این احساس ها که سراغم می آید به قبرستان می روم وآرامم می کند.راههای زیادی امتحان شده (سفر،دوستان،لودگی وعیاشی، کار ، ورزش، کوه ودشت وغیره...)اما فعلاً این تنها مسکنی است که آرامش به همراه دارد...

 "هرشب میان مقبره ها راه می روم

شاید هوای زیستنم را عوض کنم" 

ادامه مطلب ...

چنین گفت زرتشت

برده ای؟پس دوست نتوانی بود؟خودکامه ای؟پس دوستیی نتوانی داشت.

در زن دیری ست که برده ایی وخودکامه ایی نهان گشته اند.ازین رو زن راتوانِ دوستی نیست.اوعشق رامی شناسدو بس.

عشقِ زن نسبت به هرچه خوش آیندش نباشدبیدادگراست وکور.درعشقِ هوشیارانه یِ زن نیز هنوز درکنارِ روشنی همواره شبیخون است وآذرخش وشب.

زن راهنوزتوان دوستی نیست...

اماشمامردان نیز،بگوییداَم،کدامینِ تان راتوانِ دوستی هست؟...

                                   "چنین گفت زرتشت . فردریش نیچه"  ادامه مطلب ...

اِریک فروم

نشسته ام بتماشای عشق

درشبی آرام ومهتابی

عشق راکه صداکرد

به پروازآمدپروانه

وابرهای سیاه

ومِهرِتو که از آن دوردست ها پیداست  ادامه مطلب ...

میلان کوندرا

انسان بسان هنرپیشه ای که بدون تمرین به صحنه میرود،همه چیزرابرای نخستین بار،بی واسطه وآمادگی قبلی تجربه می کند.پس زندگانی چه ارزشی می تواند داشته باشد،هنگامی که نخستین تمرین برای زندگی،خودِزندگی است.

براین اساس،زندگی همواره به سان طرحی اولیه می ماند.اماطرح هم بیان دقیقی نیست،چراکه طرح همواره پیش درآمدوآمادگی خلقِ تصویری است.حال آنکه طرح زندگی ما،طرحی ازهیچ وپیش درآمدی بدون تصویراست.

                                                    "میلان کوندرا
ادامه مطلب ...

بادست خط های بچه گانه

به یاد دانش آموزان روستای شین آباد

به یاد دانش آموزان روستای سفیلان (چهارمحال وبختیای)

به یاد دانش آموزانِ...


تو هم بلاخره در آتش سوختی

                                ابراهیم!

هی گله گله گوسفند به تپه هابردی

آتش دست وپا کردی

به سرنوشت سیب زمینی هافکر کردی و

خوشحال شدی

                    که مثل آنها نیستی.  ادامه مطلب ...

خسرو گلسرخی

دیدن شعری از مرحوم گلسرخی در وب یکی از دوستان مرا برآن داشت تا متن دفاعیه وی را در اینجا (از رضا مرادی غیاث آبادی)بیاورم.وشما را دعوت میکنم تا چگونگی دستگیری ومحاکمه ی این مردآزاد اندیش وانسان دوست را درکتاب"محاکمات سیاسی در ایران"از بهروز طیرانی مطالعه فرمایید.  ادامه مطلب ...